بسمالله الرحمنالرحیم
سلام خالصانه و متواضعانه خودم را به محضر مقدس شما خواهران و برادران عزیز و سروران خودم خاکسارانه و متواضعانه عرض میکنم و دست همه شما را میبوسم. یار حقیقی امام شما هستید و سربازان خالص اباعبدا...(ع) در پاکستان بحمدا... زیاد هستند. من در همین چند روزی که توفیق داشتم برای اولین بار خدمت شما برسم و مشرف بشوم به دوستان عرض کردم که حقا پاکستان سرزمین پاکان است، سرزمین مردان و زنان مخلص، صادق، پاک، باشرف و مؤمن. و خدا را سپاسگزارم که توفیق دست داد که چشم ما به جمال روشن بشود و سلام برادران و خواهران ایرانی شما را به شما میرسانم و متقابلاً سلام شما را به برادران میرسانم. در این دقایقی که در محضر محترم شما مردم شریف و نخبگان کراچی و شیعیان اباعبدا...(ع) هستیم بنده به یک بُعد از ابعاد عاشورا و سیدالشهداء(ع) اشاره میکنم و البته این نه واقعیت حسین، بلکه سهم بسیار اندک امثال ما از دریای بیپایان شخصیت سیدالشهداء(ع) است.
نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم این است که نگاههای یک بُعدی و محدود به کربلا؛ نگاههای از پایین به کربلا را یک مقداری اصلاح بکنیم و سعی کنیم به سطح آرمانهای کربلایی بیاییم. عاشورا از نظر بعضیها یک حادثه تاریخی، یک حادثه تلخ تاریخی بوده است مثل تصادفی که اتفاق میافتد و وقتی به شما خبر میدهند در یک تصادف، یکی از بستگان شما، عزیزان شما از دنیا رفته، ناراحت میشوید، اشک میریزید، غصه میخورید، مثل اینکه حسینبنعلی(ع) دچار یک حادثهای، یک تصادف تاریخی، یک درگیری سیاسی شده، و از قضا گرفتار یک مُشت آدمهای ناپاک جلاد و حرامزاده شده، آنها هم آدمهای بیرحمی بودند و ایشان این وسط قربانی شده، و به تعبیر نادرست و زشت اما شفافکننده برای این نوع طرز تفکر این وسط یک عدهای از دست رفتند! ما داریم گریه میکنیم از سر غم و تأسف برای اینکه چرا پسر پیامبر(ص) که پیامبر به او علاقه داشت چرا کشته شد؟ چرا تشنه بود؟ چرا شمشیر بود؟ مثل اینکه این مسائل برای حسینبنعلی اهمیتی داشته! مثل اینکه حسین از تشنگی و ضرب شمشیر نگران بوده! ما چون خودمان از مرگ میترسیم، از تشنگی میترسیم، خودمان از ضربات شمشیر میترسیم، فکر میکنیم و حسین و اصحاب حسین هم گرفتار یک مصیبت به این معنا شدند و یک حادثه بد و تلخی سر آنها آمده! فکر میکنیم جهاد حسین، صلح حسین، گریه حسین، خنده حسین، مثل جهاد و صلح و لبخند و اشک ماست! این یک نگاه غلط است. کربلا یک تصادف نبود، یک اتفاق تلخ به این معنایی که در زندگیهای ما میافتد نبود! شأن حسین بالاتر از این است که نگران کشته شدن و تشنه ماندن اینها باشد، شأن زینب(س) بالاتر از این حرفهاست، اصلاً این نگرانیهایی که ما داریم آنها نداشتند، عاشق مرگ بودند. قرآن میفرماید که: «تمَّنوا الموت إن کنتم مؤمنین» علامت ایمان، تمنای مرگ است. مگر میشود حسینبنعلی، زینب(س) اینها از مرگ بترسند اینها تمنای مرگ دارند. مرگ به تعبیر اولیاء باز شدن در ملاقات با خداست، حسین از ملاقات با خدا میترسد؟! به مؤمنین و محسنین میفرماید «موتوا قبل أن تموتوا» بمیرید قبل از آنکه بمیرید، قبل از اینکه جسمتان بمیرد، بمیرید یعنی از دنیا قطع تعلق کنید. هنوز بدنتان در دنیا حرکت میکند و فعالیت میکند قلبتان را از دنیا خارج کنید. قلبمان از قبل جانمان از این عالم برود. یعنی تمام توجه و تعلّق به عالم بعد و به خدا و آخرت؛ حسینبنعلی(ع) معلم بزرگ موت قبل موت است. حسین وقتی در این عالم بود به آن معنایی که ما زندگی میکنیم زندگی میکرد؟! اینطوری که ما به زندگی نگاه کنیم مگر او به زندگی نگاه میکرد؟ حسین قبل از عاشورا و کربلا هم در این دنیا نبود. هیچ کدام از اهل بیت(ع) نبودند، آنها بدنهایشان بین ما حرکت میکرد و قلبهایشان جای دیگری بود. زندگی و مرگ آنها با زندگی و مرگ بقیه متفاوت است، برای اینکه معرفت و خلوص و جهاد و تقوایشان با بقیه متفاوت است.
نگاه غلط دیگر به مسئله کربلا این است که مثل اینکه فقط یک جنگ قدرت سیاسی بوده بین دو گروه، بین علویها و امویها، علویها شکست خوردند! پسر علی از پسر معاویه در جنگ قدرت شکست خورد! دنبال دنیا بود به آن نرسید! محاسبات سیاسی راجع به مردم کوفه کرد و محاسباتش غلط از آب درآمد! فکر کرد مردم کوفه میتوانند به آن کمک کنند برای کسب قدرت، محاسبات اشتباه درآمد! مردم کوفه از نیمه راه جدا شدند و او تنها ماند و شکست خورد و کشته شد! این هم یک نگاه مادی و دنیامحورانه به مسئله کربلاست. پس حسین(ع) نگران چه بود؟! حسین نگران اسلام بود. زینب(س) غصه امّت را داشت، نگران مردم بود، نگران اینکه نکند سنتهای الهی و پرچم توحید و عدالت زیر پا بیفتد، اسلام تحریف بشود، دروغ به جای حقیقت بنشیند، نگران امّت بودند، حسین دنیا را برای خدا میخواست و آخرت را هم برای خدا میخواست. حسین جهاد را برای خدا میخواست، سیاست را برای خدا میخواست، سکوت و مسالحهای هم اگر در زمان معاویه بود آن هم برای خدا بود. قیام و قعودشان برای خدا بود، نه از ترس جان بود نه هوس قدرت بود، هر دو برای حفظ دین و اقامه عدل، برای نجات انسان بود. حسین(ع) و زینب(س) نگران کل بشریت در همه تاریخ بودند. عاشورا پروژة نجات انسان بود. نجات بشریت در همه تاریخ و همه جهان؛ پروژة عاشورا، پروژة نجات انسان بود. اگر حکومت را هم میخواستند برای اصلاح و نجات انسان بود. اگر وارد سیاست میشدند برای نجات انسان بود، برای کمال و فلاح و رستگاری بشر بود. در این راه حاضر بودند کشته بشوند و فرزندانشان به اسارت بروند، اهل بیت(ع) به اسارت بروند، اینها چیزی نبود. چه چیزی در این عالم ارزش آن در حد ارزش جان حسین بود؟! هیچی. در این عالم هیچ چیز نیست که به حسین بیارزد. تمام این عالم در یک کفّه ترازو، جان مقدس حسین(ع) در یک کفه، کفّة حسین سنگینتر است. پس چرا حسین خودش را به کشتن داد؟! معلوم میشود یک چیزی این وسط بود باارزشتر از حسین، یک چیزی و یک حقیقتی بود که از حسین هم باارزشتر بود، از زینب(س) هم باارزشتر بود، آن چه بود؟ آن اسلام بود، مکتب بود. حسین(ع) که عزیزترین روح در این عالم در عصر خود بود، وقتی در یک کفّه قرار میگرفت و اصل بقای اسلام و قرآن در یک کفّه قرار میگرفت حسین میگفت من باید فدا شوم، ما باید فدا شویم، گرچه روح قرآن هم حسین است، شریک قرآن اهل بیت(ع) هستند ولی آنها برای اینکه اصل این مسیر و خط بماند، پرچم توحید و عدالتخواهی بالا بماند رفت، بنابراین ببینیم که عرض میکنم پروژه عاشورا، پروژة رستگاری انسان است. سیاست و قدرت و جهاد وسیله است خودش هدف نیست، وسیله است برای رستگاری انسان. اگر پروژة اصلی عاشورا حفظ اسلام بود برای نجات انسان، یعنی هدف نجات بشر بود، رستگاری انسان بود.
سؤال دوم این است که انسان کیست و چیست؟! پرسش اول این بود که عاشورا برای چه؟ عرض کردیم نه یک حادثه و تصادف تاریخی بود، نه به آن معنا که ما به مشکلات دنیاییمان مثل تشنگی و درد و رنج و... رنج میبریم به این معنا اینها مشکل حسین(ع) و زینب(س) نبود و هدف آنها نجات انسان بود.
سؤال دوم این بود که انسان کیست؟! بلکه چیست؟! من دوست دارم اینجا پاسخ را از زبان امام خمینی(رضوانا... تعالی علیه) که شما جزء عاشقان او هستید، همانطور که ما جزء عاشقان او هستیم فرزند رسولا... و سید حسینی که پرچم عاشورا در این دوران بالا برد و سرنوشت جهان اسلام بلکه جهان در این سی سال اخیر تغییر کرد. یک عبارتی امام(رضوانا... تعالی علیه) راجع به انسان دارد، تعریف انسان در مباحث عرفانیاش. ببینیم این انسان کیست؟ چرا اینقدر نجات انسان مهم است؟ البته نجات انسان، نه آنطور که انسانپرستان و اومانیستهای غرب میگویند! نجات انسان، منافع انسان، در غریزهپرستی و لذتپرستی و دنیاخواهی نیست. آن فرهنگ اومانیزمِ سکولار و ماتریالیست است، مادی است. غرب شعار اومانیزم داد، گفت برای انسان، انسان اصل است، انسان را از زیر سایه خدا کنار کشیدند و به نام انسان خدا را حذف کردند و این اولین قدمی بود که نتیجه آن شد حذف خود انسان. چون وقتی خدا حذف شد انسان هم حذف میشود. چون انسان برای خلیفهالهی آمده، اگر خدا نفی شد، انسان دیگر کرامت ندارد، کدام کرامت انسان؟! انسان میشود مثل کِرم و زرافه و گاو، اگر میتوانی بگویی کرامت گاو میتوانی بگویی کرامت انسان! انسان فقط در یک شکل کرامت دارد و آن وقتی است که به ا... وصل باشد. کرامت انسان چون با عبودیت ا... امکان ندارد. بنابراین اگر کسی شعار اومانیزم و انسانمحوری میدهد جز در ذیل خداپرستی و توحید کرامت انسان معنا ندارد. انسان کیست؟ امام(ره) در سخنرانیهای عمومیاش به زبان ساده میگفت و بخشی از آن هم در کتابهایی است که ایشان در حوزه حکمت اسلامی، عرفان اسلامی و عرفان نظری یا در تفسیر آیات قرآن نوشته است. انسان موجودی است که خداوند آن را خلق کرد برای اینکه تمام جهاتی که در عالم هست، همه آن جهات در انسان هم هست منتهی بالقوه، بطور استعداد؛ انسان به این عالم آمده تا این استعدادها فعلیت پیدا کند و به فعلیت برسد. یعنی الهی بشود. انسان مجموعه همه عالم است، یک عالم کوچک، کأنّ خداوند تبارک و تعالی دو نسخه آفرید از یک چیز، یک نسخه بزرگ تمام عالم، یک نسخه کوچکتر آدم. انسان نسخه کوچک همه عالم است. جثّه کوچکی است از همه عالم. یعنی انسان یک جهان کوچک شده است. هرچه در جهان هست در انسان هم هست، از عوالم غیب و شهود، منتهی بخشیای از آن بالفعل است و بخشی از آن بالقوه است و باید به فعلیت برسد. انبیاء آمدند برای اینکه اینها به فعلیت برسند. از طریق یک تعلیم کتاب و حکمت، و دو تهذیب نفوس، تزکیه. شریعت هم برای همین آمد. عدالت هم برای همین واجب شد. تعلیم و تربیت هم برای همین است، اگر دین از سیاست جدا نیست برای اینکه سیاست هم برای همین است، اقتصاد و معاش هم برای همین است. امام میگوید وجود انسان عصارة تمام موجودات است نقشه کوچکی است که از روی نقشه بزرگ عالم و کون کبیر از عقل اول تا آخرین نقطه وجود و هستی برداشته شده، و لذا فرمودند «من عرَفَ نفسه فقَد عرَفَ ربّه» چون خود انسان آیتا...العظمی است، آیت بزرگ خداست، آیتا... است. این تعریف دینی از انسان است. شما این را بگذارید کنار تعریف سکولار و مادی غرب از انسان. در آن تعریف انسان یک حیوان دوپاست. تفاوتش با بقیه حیوانات چیست؟ هیچ چی، یک کمی مغزش پیچیدهتر است. بقیه حیوانات چهارپا هستند ولی این سر دوپایش میایستد مستوی القامه! قدرت ابزارسازی دارد! تکنولوژی دارد! همین. حیوانی است که قائل به تکنولوژی هم هست! او انسان را شما کنار این انسان بگذارید! این دوتا انسان را با هم مقایسه کنید تا معلوم شود. انسان فشردة همه عالم است، انسان میتواند مظهر اسم اعظم الهی باشد و اسم اعظم جامع همه اسماء الهی است که تمام اسمای الهی در او فعلیت دارد و لذا بود که حضرت آدم(ع) خودش را عرضه کرد به ملائکه، تا آنها بدانند که کمالات آدم بیشتر از آنهاست و هرچه همه آنها دارند آدم دارد. و لذا خداوند به ملائکه فرمود در برابر او سجده کنید.
خب پس ببینید انسان چه تعریف بزرگی در اسلام، در قرآن و در مکتب ما دارد. اگر کسی هم اومانیست است و انسانگراست این است، احترام و کرامت به انسان این است؛ نه انسان به تعریف لیبرالیستی، مارکسیستی، پوزیتیویستی، چپ، راست، تعاریف مادی.
سؤال دوم این است که آیا فقط خودِ حضرت آدم(ع) میتوانست مظهر اسماءا... باشد و بود؟ یا نه ما هم میتوانیم؟ امام(ره) این را هم جواب میدهد و میفرماید همة ما آدم هستیم، ولی یک فرقی است بین ما و آدم(ع) و آن این است که آدم(ع) آن قوا را در خودش به فعلیت رساند و مظهر تجلّی اسماءا... شد اما این قوه را در خودمان به فعلیت نرساندیم و نخواهیم رساند لذا ما نمیتوانیم خودمان را ملائکه عرضه کنیم، ولی او میتواند، انسان کامل میتواند. ما فقط حیوانیت خودمان را، بُعد طبیعی خودمان را میتوانیم عرضه کنیم و به فعلیت میرسانیم؛ شؤون حیوانی در ما بالفعل است، شهوت و حرص و طمع و غضب و کینه و حسد و خودخواهی و... اینها در ما بالفعل است، شؤون حیوانی ما! اما شؤون انسانی و الهی ما معمولاً در خودمان آنها را به فعلیت نمیرسانیم و عرضه نمیکنیم. هرکس هر مقدار بتواند آن شوؤن را در خودش به فعلیت برساند به همان مقدار آدم است. و به همان مقدار ملائکه به آن نزدیک میشوند و در برابر او خضوع میکنند. هرکس از ما هر مقدار فاصله داشته باشد و بُعد حیوانی در ما قویتر باشد چنانکه در ما معمولاً بالفعل است، - در خودِ بنده را عرض میکنم- دورتر از این ساحت است.
و بعد آخرین سؤال در باب انسان کیست و انسان چیست؟! امام(ره) میگوید ما چون معمولاً شؤون حیوانی در ما به فعلیت میرسد نه شؤون الهی و انسانی، یعنی اهل تهذیب نفس و معرفت و علم و عمل نیستیم، اهل ایمان و عمل صالح کمتر هستیم، تعلق به طبیعت و دنیا داریم، میگوید این را بدانید بعضیها توهم کردند چون میگویند موجودات را تقسیم کردند به این انسان است این حیوان است، واقعاً فکر میکنند که همه ما که ظاهرمان انسان است باطنمان هم انسان است، فکر میکنیم ما واقعاً با حیوانات فرق داریم. امام(رضوانا... تعالی علیه) میگوید که اینکه در ذهن همه هست که هرکس به شکل ظاهر آدم متولد میشود فکر میکنید از همه حیوانات باارزشتر است این اشتباه بزرگی است، ایشان میگوید اکثر ما با حیوانات هیچ فرقی نداریم، از حیوانات باارزشتر و با فضیلتتر نیستیم، اتفاقاً فاصله ما از بعضی حیوانات از فاصله بعضی حیوانات از یکدیگر کمتر هم هست! امام مثال میزند میگوید مثلاً یک کِرم به یک میمون و یک انسان را شما مقایسه کن، انسان ظاهراً انسان با میمون شبیهتر است یا کِرم با میمون؟! پس به اینکه ظاهراً هرکسی انسان متولد میشود کافی نیست، آن مقدار شعور غریزی و خودخواهانه و منفعتطلبانهای که در ماها هست در میمون و شیر و زرافه هم هست، به این مقدار شعور آنها هم دارند؛ و لذا ایشان میگوید فکر نکنید که همه افراد بشر از حیوانات برترند نخیر اینطور نیست، اکثر افراد بشر در ردیف حیوانات هستند، بعضی از افراد بشر از حیوانات هم درندهترند که قرآن کریم میفرماید: « کالأنعام بَل هُم اضلّ» حیوان هم نسبت به بعضی از حیوانات شعور دارد که شرف دارد! حتی قدرت تشخیص حُسن و قُبح و صلاح و فساد و نفع و ضرر هم در حیوانات هست در انسانها هم هست. گاهی گربههای تربیتشدهای هستند که یک عمل زشت خلاف تربیتشان وقتی انجام میدهند آثار شرمندگی و خجالت در چهره گربه دیده میشود! حتی گربهها هم نوعی خجالت و شرم دارند. یا حتی یک الاغی را برایش کاه و جو بگذارید، یک طرف کاه بگذارید یک طرف جو، او هم تشخیص میدهد نفع و ضرر، حُسن و قُبح را تشخیص میدهد و به طرف جو میرود. خوب انسانها هم همینطورند، در بازار، در جامعه، در سیاست و اقتصاد، بو میکشند و نگاه میکنند که منافعشان کجا تأمین میشود آنجا میروند؛ از این جهت ما فرقی با آن میمون و الاغ نداریم. اینکه کافی نیست برای انسان بودن. جالب است بعضیها میگویند اگر این است پس چرا مردم، بشر بینشان مشهور است که انسان اشرف از حیوانات است؟ امام میگوید انسان بدون توحید، انسان بدون تهذیب نفس اشرف از حیوانات نیست؛ اما اینکه مشهور شده ما اشرف هستیم به دو علت است که خیلی هم جالب است. اولاً قلم دست دشمن است، قلم دست ماست! ما خودمان داریم میگوییم ما از حیوانات اشرف هستیم، از حیوانات اگر بپرسید جواب عکس میدهند ما داریم به نفع خودمان حرف میزنیم! چنانکه میگوید چطور در قرآن میفرماید وقتی حضرت سلیمان(ع) و همراهانش و لشکرش داشتند میآمدند قرآن میفرماید که «أغوذبالله من الشیطان الرجیم حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَأَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَکِنَکُمْ لَا یحَْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُون» گفت آقا مورچهها گفتند بروید کنار این و لشکرش شعور ندارند، اینها نمیفهمند، اینها نفهمند الآن میزنند همه ما را لِه میکنند. خب این قرآن است دیگر، قرآن که مثل ماها نیست، مثلاً ما قصّه برای بچهها میگوییم آقا فیله گفت فلان، خانم موشه گفت فلان، داستان نیست واقعیت است. خب از مورچهها بپرسی میگویند ما از آدمها باشعورتریم، اینها بیشعورند! اینها همینطور راه میروند و هیکلشان همه چیز را خراب میکند «هم لایشعرون» از مورچهها بپرس میگویند ما بیشعوریم! از ما بپرسی میگوییم حیوانات بیشعورند. نه آقا، این شعور حیوانی که در حیوان در انسان هست در حیوانات هم هست از این جهت ما با حیوانات مثل هم هستیم، ما سر دوپا دنبال منافعمان میچرخیم آنها روی چهارپا میروند، این فرق انسان با حیوان نیست. فرق انسان و حیوان در حیات طیّبه است. به قرآن فرمود هرکس فرمود اهل ایمان و عمل صالح باشد «من ذکر أو أنثی» مرد یا زن «فلنُحنیَّنَّه حیات الطیّبه» آن وقت به شما حیات طیّبه میدهیم. حیات طیّبه دیگر مخصوص انسانا ست، آن هم نه همه، انسانهای مؤمن و عامل، دیگر حیوانات به این معنا حیوان طیّبه آن خلافتالهی، این تقسیماتی که در منطق و فلسفه میکنند این انسان است او حیوان است اینها کافی نیست، اینکه ما داریم میگوییم از یک زاویه دیگر است، آن برای درس و بحث است. امّا آنکه انبیاء به ما گفتند فرمودند اگر اهل ایمان و عمل صالح نباشد انسان «اولئک کالأنعام بل هم اضلّ» حالا که فهمیدیم انسان کیست و چیست و تمام قرآن برای نجات انسان نازل شد، تمام انبیاء آمدند برای رهایی انسان، برای رشد و کرامت انسان، تمام اولیاء، تمام اهل بیت(ع) برای این آمدند و گفتند. تمام مصائب اهل بیت(ع) برای این بود. مصائب زینب کبری(س) برای این بود. قطعه قطعه شدن عباس و حسین برای این بود، تشنگی حسین و مَشک آب نرسد به خیمه و قطعه قطعه شدن حسین و پاره شدن گلوی علیاصغر و... همه اینها برای همین بوده، این هدف بزرگی است که باید بشناسیم. آن وقت میفهمیم که حسین و زینب و عباس و علیاصغر و علیاکبر چقدر بزرگ بودند و چرا وقتی در راه آن پسر جوان از امام حسین میپرسد که سیدالشهداء میفرماید که ما این کاروان به سوی مرگ میرود، به سوی خون. بعد امام از آن جوان میپرسند که نگاه تو به مرگ و شهادت چیست؟ آن جوان میگوید احلا من العسل! میگوید این مرگ و کشته شدن از عسل برای من شیرینتر است. امام پرسیدند که چقدر صبر داری بر مرگ؟ او میگوید اینجا جای صبر نیست، جای عشق است، شما از من میپرسی صبر؟ مقاومت؟ تحمّل؟ من تشنه مرگ هستم، من منتظرم که وقت شهادت برسد، اینجا جای صبر نیست، جای شوق است، جلوی من را نگیرید، راه من را باز کنید، من منتظرم که شما اجازه بدهید بروم جلو، شما به من میگویید صبر؟ برای اینکه این اهداف بلند را میدانستند. صحبت پیروزی و شکست مادی نبود، خواستم این را عرض کنم که سطح آرمانهای کربلا و عاشورا را پایین نیاورید. امام حسین را یک کسی مثل خودمان تصور نکنیم، آرمانها و اهداف سیدالشهداء و کربلا یک اهداف بلند فراتاریخی بود برای نجات عرض کردم همه بشر، در مسیر حرکت، در مسیر بعثت همه انبیاء بود. اگر حسین نبود اسلامی که امروز ما و شما داشتیم، اسلام یزیدبنمعاویه بود، همینطور جا میافتاد. اگر حسین نبود، اگر کربلا نبود و حسین شهید نمیشد امروز ما و شما اسلام تابع اسلام اموی بودیم، میگفتیم اگر اسلام اموی، اگر آن اسلام قلّابی مشکلی داشت خب پسر پیامبر که بود باید اعتراض میکرد! پس اگر اعتراض نکرده معلوم میشود آن اسلام اشکالی نداشته، حسین و زینب به سمت عاشورا و کربلا آمدند این بچهها کوچک شلّاق و تازیانه خوردند، گوشواره از گوشهایشان کشیدند، اینها چیزی نیست در برابر کار بزرگی که آنها کردند. اینکه رقیه یا سکینه و مصائبی که بر سر آنها آمد، اینکه امام سجاد(ع) را سوار شتر برهنه کردند، و پاهایشان را از زیر بستند، تازیانه در سر و صورت بچهها میزدند، بله اینها را ما اشک میریزیم، عزاداری میکنیم و تا زندهایم در عزای حسین هستیم، نمیگذاریم عزای حسین و پرچم عزای حسین پایین بیاورند، چون پرچم مبارزه با ظلم است. پرچم عاشورا، پرچم توحید است اما یک وقتی در ذهنتان نیاید که ما داریم برای یک کسانی که مشکلاتی را تحمل کردند داریم گریه میکنیم، این نیست، خیلی اهداف بلندتر است. تکتک آن تازیانههایی که بچهها خوردند در مسیر کربلا تا شام، تکتک آن شلّاقها و تازیانهها برای حفظ اسلام بود، برای اینکه امروز ما و شما با اسلام حسین آشنا بشویم، در کنار اسلام قلّابی معاویه و یزید و اسلام اموی. پس باید هدف را بلند گرفت چون هدف بلند هست. کربلا را حقیر نکنیم. خودِ امام حسین وقتی میخواستند از مدینه حرکت کنند به سمت مکه و کوفه که فهمید زنان بنیهاشم را جمع کردند فرمودند که این حرکت ما برای عزّت اسلام است، و به آنها گفتند که آخر این مسیر همه ما کشته خواهیم شد. من نمیگویم شما گریه نکنید، بالآخره عاطفه هست، امّا به شما میگویم شیون و زاری و ناله در کاروان حسین ممنوع! گریه میکنید عیبی ندارد امّا جلوی دشمن اشک ریختن و تضرّع و بر سر و صورت زدن ما نداریم. فرمود کاروان حسین کاروان عزّت است نه ذلّت. این عین جملهای است که حسینبنعلی(ع) در مدینه به زنان بنیهاشم گفت و از آنها تعهد گرفت و همه تعهد کردند که ما میآییم به شرطی که این را رعایت کنیم و بعد از کشته شدن و تکهتکه شدن شما، شهدای کبیر کربلا، ما اشک میریزیم، عزاداری میکنیم امّا ذلت نشان نخواهیم داد.
بنابراین تمام روضههایی که اگر ذلت زینب(س) اهل و بیت و حسین(ع) باشد مطمئن باشید اینها درست نیست برای اینکه حسین از اینها تعهد گرفت و اینها تعهد کردند، امّا اشک چرا. عزاداری چرا. افتخار ماست، افتخار آنهاست و مایة برکت است. سطح آرمان بلند است. یک روایتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکنند از رسولا...(ص) آن روایت این است که ایشان فرمودند «إنّ ا... عزّوجلّ یُحبُّ المعالی الأمور و یکرَهُ سَفساطِها» فرمود خداوند در هرچیزی از آن سطح عالی و متعالی آن امر، آن را دوست دارند نه سطح پایین آن را. اصلاً جدای از حلال و حرام، همهاش را فرض کن حلال، رسولا...(ص) فرمود خدای متعال از انسانهای مؤمن میخواهد شریف باشند، بزرگ باشند، هرکاری انجام میدهند از بالا با عزّت از سطح بالا، سطوح بالای هر کاری را نگاه کنند، حقیر نباشند، به سطح پایین نترسند، اهداف کوتاه نداشته باشند، اهداف بلند داشته باشند و بعضی اساتید حوزه به ما طلبهها میفرمودند که جهنّم نرفتن هنر نیست، شما نگویید ما هدف نهاییمان این است که جهنّم نرویم! میفرمودند جهنّم نرفتن هنر نیست چون دیوانهها هم جهنّم نمیروند. بچههای کوچک هم که میمیرند جهنّم نمیروند، ایشان میگفتند که سطح شخصیت و روحتان را بالا بیاورید و بگویید ما میخواهیم به بالاترین مدارج سعادت و بالاترین مدارج انسانیت برسیم، به سطوح پست و پایین فکر نکنید و حسین(ع) اینطور بود. حسین معلّم علوّ بود. چرا حسینبنعلی(ع) فرمود، به او گفتند آقا حجاز آشوب است، یمن فلان است، عراق فلان است، هیچ جا برای شما امن نیست کجا دارید میروید؟! مردم کوفه را هم که قبلاً تجربه کردید، امام فرمود «لو لَم یَکُن فی الدنیا ملجأٌ و لا مأوا و لا بایعتم یزیدبنمعاویه» فرمود اگر در سراسر این عالم یک نقطه امن برای من نباشد، یک متر جای امن برای من نباشد من بیعت نخواهم کرد. این همان است که پیامبر(ص) فرمود «معالِموا» ذلت در این مکتب و در این منطق نیست.
بنابراین فرمان رسولا...(ص) این است که کار پست، خواهش پست، آرزوی پست، در شأن ما و شما نیست. حتی اگر به لحاظ فقهی و شرعی هم حلال باشد و حرام نباشد، فرمودند مؤمن دنبال حرف پست، خواسته پست نباشد، فرمود باید شریف باشید، اهداف بزرگ و متعالی، و حسین معلم ما در این مکتب است. من چندتا روایت یادداشت کردم و آوردم محضر شما که این عظمت و کرامت حسین را در زندگیاش ببینید، از جوانیاش، از دوران جوانی و نوجوانیاش، سالها قبل از قضیه عاشورا حسین همین بود. یک نمونه نقل شده در یکی از جنگهای زمان امیرالمؤمنین شاید جنگ صفین یا جمل باشد – که متأسفانه یادداشت نکردم یادم رفته- دارد که آنجا عمل امام حسین را دارد میفرماید که ما کینه شخصی با کسی نداریم حتی در جنگ، تشنه به خون کسی نیستیم، اگر بجنگیم از باب وظیفه و برای دفاع از حقیقت است، برای نجات انسان و عدالت است. آنجا دارد در آن نبرد یک کسی از پهلوانان دشمن به نام ابنقحطبه با امام حسین که در آن جنگ امام حسین یک جوانی بودند، درگیر شدند، حمله کرد، هیکل او چند برابر حسین بود و یک آدم مشهوری بود، از شجاعان عرب بود. آمد جلو و با امام حسین سلام و علیک کرد، آن موقع چیزی حدود سی سال شاید بیشتر نداشتند – حالا دقیق نمیدانم فکر میکنم در همین حدود بودند- آنجا دارد حسینبنعلی یک جوان بیست و هفت،هشتساله یا سیودوساله با او درگیر شدند و ظرف یکی دو دقیقه ضربه شمشیری زدند که هر دو پای او قطع شد و این پهلوان که میخواست امام حسین را بکشد زمین افتاد. این قضیه بیست و چند سال قبل از عاشوراست، زمان امیرالمؤمنین بود. در روایت نقل شده وقتی او افتاد، اینطور وقتها در نبردهای تنبهتن عرب رسم است که آن کسی که میافتد آن برنده میآید مینشیند بالای سر او، و سر او را میبُرد یا ضربه خلاص به او میزند. آنجا دارد که حسینبنعلی بالای سر او آمد، او فکر کرد حسین آمده که سرش را از بدن جدا کند و او را بکشد! دید حسین جلو آمد و به او گفت که میگذاری که تو را کمک کنم؟ اگر بخواهی تو را کمک میکنم، او هم گفت که بله خونریزی دارم اگر میشود بگویید من را عقب ببرند، امام حسین به جای اینکه او را بکشند گفت که بیایید این را ببرید. اینهاست آن «معال الآمور» بزرگی حسین، این آن چیزی است که رسولا...(ص) فرمود.
در جنگهای زمان خلیفه دوم بود که وقتی ارتش اسلام، در آسیا و آفریقا پیش میرفت، این روایت در منابع برادران اهل سنت من دیدم، نگشتم شاید اگر بگردم در منابع ما هم باشد ولی بنده آنجا دیدم، میگوید که باز راجع به امام حسن و امام حسین(علیهاالسلام) است. در منابع آنها نقل شده که در جنگهای مسلمین با روم و پیشروی در آفریقا و در شرق یعنی جنوب اروپا و در ایران، جنگهای طبرستان که مسلمین در ایران جلو میآمدند، نقل شده که در بعضی از این جنگها امام حسن و امام حسین با اجازه امیرالمؤمنین شرکت میکردند و جزء سپاه مجاهدین بودند، زمان خلیفه دوم یا سوم. آنجا دارد که در یکی از این عملیاتها که جلو میآمدند فرمانده سپاه مسلمین در یکی از جبهههایی که در ایران جلو میآمدند یک قراردادی بستند با سپاه ایرانیها که مشرک بودند و مسلم نبودند، یک قرارداد آتش امضاء کردند، طبق آن قرارداد باید چند شب نمیجنگیدند. آنجا دارد که علیرغم این که این قرارداد بسته شب دوم و سه سوم، فرمانده مسلمانها به نیروهایش دستور داد که حمله کنید و این قرارداد را رعایت نکرد، در روایت دارد امام حسن و امام حسین(ع) که بیست و هفت ساله بودند در آن ایام با آن فرمانده مسلمین درگیر شدند و فرمودند این شیوه درستی نبود ما قرارداد بستیم، این شیوه کثیفی بود و جنگ ما برای تعصّب و غلبه و خونآشامی نیست ما میخواهیم راه بشریت را به سوی تکامل باز کنیم، راه انسان به سوی خدا میخواهیم با جهاد باز بشود، هدف این نیست که بخواهیم بر کسی غلبه کنیم! ما میخواهیم راه عدالت و هدایت باز شود. آنجا دارد که به عنوان اعتراض امام حسن و امام حسین(ع) اردوگاه ارتش مسلمین را ترک کردند و فرمودند این از حالت جهاد اسلامی خارج شد چون بر خلاف قراردادی بود که امضاء کردید و برگشتند و گفتند روش مجاهدین اسلام این نیست. برگشتند به مدینه و به علیبنابیطالب گفتند و آنجا دارد که علیبنابیطالب(ع) رفت مسجد و در این باب سخنرانی کرد و فرمود حتی با مشرک اگر قرارداد میبندید باید عمل کنید، باید مرد و جوانمرد باشید ما بر سر تعهداتمان میایستیم، ما کار پست نمیکنی، ما باید شریف باشیم. این هم در منابع برادران اهل سنت نقل شده است.
شب بیست و یکم ماه رمضان که امیرالمؤمنین(ع) شهید شدند صبح نماز صبح را، صبح جمعه بیست و یک رمضان امام حسن(ع) بعد از دفن مخفی و شبانه علی، نماز صبح را در مسجد کوفه خواندند و یک سخنرانی و خطبهای امام حسن(ع) دارد که شما ببینید نگاه اهل بیت(ع) به مسئله حکومت چه نگاهی است؟ یکی از جملات امام حسن آنجا این بود که مردم دیشب خلیفهای به آسمان رفت که جیبش خالی بود، دیشب مردی به آسمان رفت که هیچ کس در هیچ عمل صالحی از او پیش نیفتاد و پس از این نیز نخواهد افتاد. مردی که در رکاب پیامبر جهاد کرد و هر صبح و شام جان خود را در راه دفاع از جان پیامبر و آرمان پیامبر(ص) بر سر دست گرفته بود و به هیچ جبههای هجوم نیاورد مگر آنکه خط دشمن را شکست. «لا یرجِعُ حتی یَفتَحُ ا... علیه» به هر صفی از دشمن که هجوم برد آن صف را از هم پاشاند و شکستخورده برنگشت. دیشب شبی بود که دوباره مسیح به آسمان رفت، و بعد این امام حسن(ع) این تعبیر را گفت که «ما خَلَّفَ صفراء و لا بیضاء» یک سکه ضرب سفید طلا و نقره از خودش نگذاشت. در روایت دارد که اینجا امام حسن(ع) که رسید گریه گلویش را گرفت و بغضش شکست و بر سر منبر گریه کرد و مردم هم گریه کردند و سخنرانیشان ناقص ماند و پایین آمد. مردم به امام حسن(ع) هجوم آوردند و بیعت کردند، بعد دسیسهها، جنگهای روانی، جاسوسیها، ترورها، فتنهها شروع شد، مکاتباتی بین امام حسن(ع) و معاویه شد،- دارم نزدیک میشوم به عاشورا- و بزرگان قوم بسیاری به معاویه نامه نوشتند که ما با حسن بیعت کردیم اما اگر جنگ شروع شود ما با توأییم! ما اهل جنگ نیستیم! حتی بعضی از افسران و فرماندهان امام حسن(ع)! گفتند اگر تو بیایی ما با توأییم حتی اگر تو بیایی حاضریم کمک کنیم تا تسلیم شود یا قبل از اینکه تو برسی ترورش میکنیم و همین اتفاق افتاد. امام حسن در اردوگاه خودش توسط بعضی از نیروهای فاسد یا نفوذی در اردوگاه خودش ترور شد و بعد آن قضایایی پیش آمد که شد. امام حسن(ع) مردم را خواست و امام حسین(ع) هم آنجا بودند که مردم این نامه قیسبنسعد و... اینهاست، همه بزرگان شما به دشمن پیوستند و ما را تنها گذاشتند این کار اول شما نیست، بار اول شما نیست با علی نیز چنین کردید، مگر من شما را مجبور به بیعت کرده بودم، شما با میل خود با ما بیعت کردید نه با اکراه. «بایعتُمونی طائعین غیرَ مکرهین» شما چه موجوداتی هستید! خودتان میآیید به زور بیعت میکنید و بعد خودتان کنار میکشید، بعد فرمود شما صغیرید؟ چرا اینطور عمل میکنید؟! و بعد که آن قرارداد صلح شد امام فرمود به خدا سوگند اگر یاران فداکاری مییافتم شب و روز در جهاد با معاویه میگذراندم، نبودند. و دو بار ایشان مسموم شدند و بالآخره بار سوم شهید شدند.
و حالا میرسیم به نامه کوفیان به امام حسین(ع) که بخش آخر عرایضم هست. این را گفتم تا سیر این بحث از زمان امیرالمؤمنین و امام حسن تا امام حسین روشن شود که اهداف چه اهدافی است؟ ظاهر اسلام هست اما باطنش نیست، در جواب کسانی که، چون این سؤال خیلی مطرح بود که چرا حسین قیام میکند؟ مشکل کجاست؟! نماز هست، روزه هست، حج هست، صدای اذان میآید، شما نگران چه هستید؟ همه چیز درست است. فرمود زیر لایة همه چیز ظاهراً درست، همه چیز واقعاً خراب است. اسلام ظاهری کافی نیست، امام حسین در نامه به بزرگان کوفه نوشتند «إنَّ سنه قَد اُمیتَت» سنت کشته شده است، خودش هم نمرده، نفرمودند «ماتَت» که خودش کهنه شد! فرمودند «اُمیتَت» کشته شد، میرانده شد. شما فکر میکنید اینها اسلام است «البدعة قَد أحییَت» بدعت را بپا داشتند و زنده کردند، این ظاهر اسلام است نه باطن آن. بعد فرمود که من میخواهم نجاتتان بدهم، بحث این نیست که ما به جایی برسیم! اگر درست اطاعت کنید من راه رشد را نشانتان میدهم، میخواهم راه درست زندگی کردن را نشانتان بدهم، امام حسین فرمود من میخواهم راه درست زیستن و درست مردن را نشانتان بدهم. مُسلم در کوفه به مردم کوفه گفت که امروز روزی است که باید برای دینتان هزینه بپردازید، تا به حال نان دین خوردید از این به بعد چوب دین هم باید بخورید، امروز روز فداکاری است. بعد به آنها گفت که آنها که کشته نشوند خواهند مُرد، کسی در این عالم نمیماند، فکر نکنید اگر کشته و شهید نشوید هزار سال میمانید! همه میرویم، فرمود آنهایی که امروز در کنار ما کشته نشوند خواهند مرد.
آمدند در مکه پیش امام حسین(ع) گفتند آقا بالآخره اینها مسلمان هستند و اسلام را قبول دارند بالآخره یکطوری هم کنار بیایید! فرمودند که امروز دورة تزویر و فریب اسلام نیست. فریب به نام اسلام. فرمود «وا... لِیعتدَنَّ عَلیَّ کَماعتَدِ الیهود فی الثبت» آن قضیهای که هم در قرآن نقل شده که فریبکاری قوم یهود که ممنوع شد شنبهها تجارت و صید ماهی و... گفتند شنبهها دنیا را رها کنید و بروید عبادیت، کاری، اینها آمدند یک گودال مخصوصی در دریا کَندند که شنبهها ماهیها آنجا جمع شوند در تور گرفتار شوند بعد یکشنبهها میآمدند آنها را صید میکردند! و میگفتند به حکم شرع عمل کردیم! حکم شرعی عمل کردیم ما که شنبه ماهی نگرفتیم! کلاه شرعی! حقهبازی به نام دین. مثل ربا که حرام میکند بعد میرویم راه پیدا میکنیم که یکطوری درستش کنیم و حلالش کنیم! دزدی، نفاق، خیانت همه از نوع اسلامیاش را درست کنیم! دروغ اسلامی! نفاق اسلامی! خیانت اسلامی! زنای اسلامی! برویم درست کنیم. امام حسین(ع) فرمود که اینها مثل همان قوم یهودند ظاهر مذهبیشان را درست میکنند اینها من را خواهند کشت. فرمود «وا...» به خدا سوگند اینها من را خواهند کشت و فریب و تزویر مذهبیاش را هم درست میکنند! حکم شرعیاش را هم درست میکنند! امام حسین خواست این اسلام را رسوا کند. فرمود من در مکه هم بمانم من را خواهند کشت. شوهر حضرت زینب(س) عبدا... میآید به امام حسین میگوید که آقا ما تلاش میکنیم و یکطوری اماننامه برای شما میدهیم که اگر میشود شما این بچهها و اهلبیت از این مسائل نجات پیدا کنید! امام حسین فرمودند که اصلاً مشکل ما نیست که بخواهیم مشکلمان را حل کنیم، ما میخواهیم مشکل اسلام و مسلمین را حل کنیم، ما نمیخواهیم مشکل خودمان را حل کنیم. امام حسین(ع) فرمودند که شما دارید اشتباه میگیرید مسئله چیز دیگری است، فرمود «إنّی مِنَ المسلمین و خیرالأمان أمان ا...» فرمودند ما در امان خداییم، امان کسی را نمیخواهیم، ما زیر چتر حمایت ا... هستیم، من امان کسی را نمیخواهم، ما اصلاً امنیت نمیخواهیم. ما حقیقت را میخواهیم. ما عدالت را میخواهیم، ما دین را میخواهیم، ما امان نمیخواهیم این همان «معال الأموری» است که پیامبر(ص) میفرمایند.
یک نمونه دیگر، آن جریانی که "فرزدق" با امام حسین(ع) بین راه روبهرو میشوند، فرزدق دارد از کوفه میآید به سمت مکه، امام حسین(ع) دارند میروند به سمت کوفه؛ اینها یک گفتوگویی دارند که حتماً شنیدید. امام حسین(ع) از فرزدق که یک شاعری بود و شعر در مدح اهل بیت(ع) هم دارد، البته شعرهای دیگری هم دارد، میپرسند که شما از کوفه میآیید کوفه را چگونه دیدید؟ چه خبر؟ مردم چهطورند؟ فرزدق میگوید در کوفه مردم قلبهایشان با شماست، شمشیرهایشان با آنهاست، قلبهایشان با شماست، شما را دوست دارند میدانند که شما بر حق هستید، اما شمشیرهایشان علیه شماست، یعنی یک مردمی هستند که شعار میدهند اما پای شما نخواهند ایستاد، آنها هزینه نمیدهند. البته خود فرزدق هم کم و بیش اینگونه بود! چون در روایت دارد که به جای اینکه به امام حسین بگوید که خب آقا ما در خدمتیم برویم به سمت کوفه، در روایت دارد که سؤال میکند راجع به احکام شرعی طواف و نذر و... بعد هم میگوید آقا التماس دعا، خداحافظ! و میرود! امام حسین(ع) هم میگویند خداحافظ شما.
حالا این را گفتم برای این عبارت امام حسین(ع) فرزدق از امام حسین میپرسد که آقا چرا میروید و خودتان را به این دردسر میاندازید؟ شما تنها میمانید. پرسید چرا با اینها درگیر شدید؟ ببینید استدلالهای امام حسین(ع) را، فرمودند به ظاهر نگاه نکن که حج برقرار است و مذهب برقرار است، این خط شیطان است، این خط ا... نیست، اینها خط شیطان را میروند و طاعت خدا را رها کردند. فرمود چرا با اینها درگیر شدید؟ یک) «اظهرُ الفساد فی الأرض» برای اینکه یک وقتهایی کثافتکاری میکنند، فساد میکنند یک عدهای ولی یواشکی، سرشان را پایین میگیرند ولی اینها «اظهرُ الفساد فی الأرض» اینها اظهار میکنند، علنی، سرشان را بالا میگیرند و با افتخار کثافتکاری و فساد میکنند، دیگر نمیشود تحمّل کرد. اهل فساد پنهان نیستند، افتخار میکنند «وَ أبطَلُ الحدود» اینها قانون زندگی و قانون خدا در حکومت را ابطال کردند و تعطیل کردند و زیر پا گذاشتند، بر اساس قانون حکومت نمیکنند، بر اساس عدالت و حقوق حکومت نمیکنند، هرطور دلشان میخواهد حکومت میکنند. دیگری «شَرِبُ الخُمور» حاکمانی وارد دستگاه حکومت اسلامی شدند که اهل فساد اخلاقیاند! اینکه چه کسی باید حکومت کند؟ این مهم است. در دولتهای جامعه اسلامی افراد فاسدالاخلاق نباید باشند. چهارم) به این خیلی دقت کنید، حسین گفت با اینها درگیر میشوید چون «اِستعفَروا بالأموال الفقراء و المساکین» چگونه باید حکومت کرد؟ چون اموال محرومین و مستضعفین را بالا میکشند و میخورند، بیتالمال را که متعلق به همه بخصوص متعلق به فقراست اینها در حکومت خودشان با همدیگر بالا میکشند و بین خودشان تقسیم میکنند و میخورند و برای این باید عاشورا بپا کرد. بعد فرمودند که دین در خطر است «و أنا أولی مَن قامَ بنُصرة الدین» چه کسی از من سزاوارتر که امروز به داد دین برسد؟! «و إعزازِ شَرعِ» شرع خدا امروز در خطر است. شرع یعنی همین که اموال فقرا و مساکین را نخورند، فساد علنی نکنند، «و الجهاد فی سبیله» امروز جهاد وظیفه من است، «لِتکون کلمها... هی العُلیا» تا کلمه خدا برتر و بالاتر باشد. یعنی ما علوّ دین و عزت شرع را اگر میخواهیم گره زد امام حسین(ع) یکی با حق فقرا یکی با اجرای قوانین اسلام، که دین با فساد مالی، فساد اخلاقی، استعثار در حکومت مخالف است، و اسلام بدون اینها عزّت نخواهد داشت. اسلام باید عزت داشته باشد «کلمه ا...» باید علیا باشد، باید عزیز باشد. در هر جامعهای که کلمها... تحقیر و ذلیل شد آنجا باید جهاد کرد تا کلمها... احیاء شود چون کلمها... باید علیا باشد. باید عزیز باشد. اینها استدلالهای امام حسین(ع) برای عاشوراست. عین عبارات سیدالشهداست.
من دو روایت دیگر عرض بکنم و عرضم را ختم کنم. اولاً بدانید که در این دوره کسانی که حتی اهل دنیا هم نبودند، زاهد بودند! بعضی از اینها بازی میخوردند و بعضیها میترسیدند و به نمیتوانستند از این امتحان موفق بیرون بیایند. در روایت هست که حتی کسی مثل ربیع که این "خواجهربیع" در مشهد قبر او هست که یک انسان زاهدی بود و عارفی بود از اصحاب علیبنابیطالب بود و در یک دورهای که این مسائل داخلی اتفاق افتاد این انسان زاهد عابد به شک افتاد و نتوانست درست تحلیل کند و نتوانست درست تشخیص بدهد، ریگ گذاشته بود در دهانش فقط ذکر میگفت، ریگ گذاشت در دهانش که اگر یک وقت غیر از ذکر بخواهد چیز دیگری بگوید این ریگ در دهانش بجنبد و سکوت کند! روزه سکوت گرفته بود! این آدم حرف نمیزد! سر قضیه کربلا و عاشورا هم سکوت کرد! با اینکه انسان بسیار معنوی و زاهد بود و جزء زهّاد ثمانیه است، میدانید هشت زاهد بزرگ را در تاریخ صدر اسلام میشمرند که چهارتای آنها علوی هستند که یکی از آنها همین ربیع است، و چهارتای آنها مثل حسن بصری جزء جریان دیگری حساب میشوند. آنجا دارد که حتی خبر عاشورا و کربلا وقتی رسید این خواجه ربیع ایشان گریه کرد که اینها چشم رسولا... بودند یعنی امام حسین(ع) و... اینها را گفت امّا باز به وظیفهاش عمل نکرد. در حالی که ما همان دوران داشتیم که حتی زنانی در کوفه که شوهرانشان به امام حسین(ع) خیانت کردند اما این زنان در برابر شوهرانشان ایستادند. در روایت دارد که بعضی از زنان کوفه با شوهران خائنشان درگیر شدند، و اینها وقتی غنائمی آورده بودند از خیمههای اباعبدا... زنانشان تمام این غنائم را گرفتند و از پنجره بیرون ریختند گفتند در این خانه یا جای ماست یا جای شما! و زنانی بودند در کوفه که بعد از اینکه خبر شهادت امام حسین(ع) رسید در کوفه این زنان به تنهایی در خیابانها درگیر شدند با دشمن و شهید شدند. یک نمونه خانم شجاعی است از بنییربوع به نام "بَسجا" که نقل شده علیه ابنزیاد بعد از شهادت امام حسین(ع) در کوفه این زن در کوچه و خیابان راه افتاده بود و به نفع حسین شعار میداد و علیه یزید، و مردم را علیه حکومت تحریک میکرد گرفتند و دست این خانم را قطع کردند و باز از حسین دست برنداشت، پایش را قطع کردند و باز فریاد حسین میزد تا شهید شد. چنین کسانی را بگذارید در کنار چنان کسانی.
و آخرین روایت، عباراتی است که مُسلمبنعقیل موقع شهادت بر زبان آورده است. این عبرتهای عاشورا ببینید اینجا جایش هست، که اسلام انقلابی و مردمی، اسلام الهی در برابر اسلام سلطنتی و دروغ؛ مُسلم یک جوان بیست و چندساله است که اسیر شده، کوفه خیانت کرده، حسین در راه است، مُسلم اسیر و بازداشت است، شکنجه شده، در روایت دارد که تمام بدنش خونآلود است، دستانش در زنجیر است، و آخرین رمق تشنه، شکنجه شده دارند او را میآورند برای اعدام و شهادت، برای ضربه آخر. او را آوردند پیش ابنزیاد، ابنزیاد در حضور جمع از او میپرسد که، میخواهد تبلیغات کند، افکار عمومی را فریب دهد، میگوید «اَعطیت الناس و هم جمیع فشتَّتَ بینهم و فرقتَ کلِمَتَهم و حمَلتَهم بعضهم علی بعض» میگوید مردم داشتند درست زندگیشان را میکردند همه در کنار هم، شماها آمدید و مردم را شوراندید و مردم را دو دسته کردید، شما در جامعه خشونت و اختلاف راه انداختید. حالا ببینید مُسلم چه جواب میدهد، اینها فلسفههای قیام عاشوراست. میگوید در واقع ما دنبال آرامش جامعه بودیم شما بهم زدید و مردم را به جان هم انداختید. مُسلم جواب میدهد- حالا در زنجیر و میداند که الآن شهیدش میکنند- میگوید «کلّا لَست لذلک اعطیتُ» نه خودت هم میدانی که ما برای تفرقه و درگیری بین مردم نیامدیم، «ولکن اهل المثل زعَمُ أنَ عباک قتل خیارهم و سفکَ دمائهم» مردم به ما نوشتند و گفتند و درست گفتند که شما حکومتتان به این شکل است که انسانهای صالح را میکشید «قَتَل خیارهم» و براحتی خون انسان میریزید، جان انسان برایتان حرمت و اهمیت ندارد. بعد این قسمت بعدی را خیلی دقت کنید «و عَمِل فیه و عَملَ کسری و قیصر» ما قیام کردیم برای اینکه شما میخواهید به اسم اسلام، مثل شاهان ایران و امپراطورهای روم حکومت کنید، شما میخواهید به روش قیصر و کسری حکومت کنید. در حالی که قرار بود به روش حکومت، حکومت محمدی باشد. قرار بود حاکمان در کاخها زندگی نکنند مثل شاهان و امپراطورهای روم و ایران، قرار بود حاکمان در سطح ضعیفترین مردم باشند، زندگی ساده و زاهدانه. ما برای این در کربلا قیام کردیم. اینها فلسفههای قیام عاشورا از زبان مسلمبنعقیل است. چند دقیقه قبل از شهادتش، عبرتهای عاشورا اینهاست. مسلم میفرماید که «اعطیناهم لِنَعمُرَ بالعدل» قیام عاشورا، ما قیام کردیم برای عدالت، برای اینکه حقوق همه مردم از بیتالمال مساوی باشد، برای اینکه حاکمان بیش از مردم از بیتالمال نخورند، برای اینکه همه حقوق مردم امانت خداست، برای اینکه حاکمان باید در خدمت خلق و مردم باشند، نه مردم در خدمت حاکمان. اینها تعابیر مسلمبنعقیل است. میگوید «إنّا نَدعوا إلی حکم الکتاب» ما میخواهیم حکومت قرآنی باشد برای این قیام کردیم.
بعد او میبیند که آبرویش رفت، جوّسازی میکند و رو میکند به مُسلم طوری که مردم بشنوند میگوید شماها که شراب میخورید، باز حالا ما را نصیحت میکنید؟ شما خودتان بدعتگزار در اسلام هستید! تمام این کارهایتان، این قیامتان، اینها همه بدعت است! مُسلم در حالی که تمام سر و روی بدنش خونین است و در زنجیر است، میگوید بخدا خود و مردم میدانند که دروغگو هستی. من شراب خوردم؟! جوّسازی اینطوری؟! دروغ اینطور؟ «إنَّکَ أحقُّ مَن اَحدَثَ فی الاسلام ما لم یکُن» ما بدعت گذاشتیم؟ قیام برای عدالت بدعت است؟ شما بدعت گذاشتید که حکومت به نام اسلام بر خلاف اصول اسلام، حکومت غیر عادلانه به نام دین، این بدعت است. بدعت بزرگ را شما گذاشتید. ما با بدعت داریم مبارزه میکنیم، بدعت بزرگ کاری است که شما کردید، آدمکُشی، شکنجه، مثله کردن مردم، شما اهل لهو و لعب با مردم و بازی با حکومت هستید، شما خون مردم را، خون انسان میریزید، بر اساس غضب و عداوت شخصی. شما برای منافعتان و با کمترین سوءظنی انسانها را میکُشید. «الحمدلله رضینا بالله حکماً بَینَنا و بَینَکُم» اما ما؛ فکر نکن ما از مرگ میترسیم. سپاس خدای را برای همین وضعیتی که الآن من دارم. - خیلی تعبیر عجیبی است- مُسلم میگوید سپاس خدای را برای اینکه من الآن در زنجیر هستم و به سمت شهادت میروم «الحمدلله» سپاس خدای را، ما راضی هستیم به مشیّت الهی، خداوند بین ما و شما داوری خواهد کرد.
و این جمله که آخرین جملة مُسلم است و فلسفه عاشوراست. ابنزیاد میگوید «أتَظُنَّ أنَّ لک فی الأمر شیئا» فکر میکنید حق با شماهاست؟ مُسلم میگوید فکر نمیکنم، احتمال نمیدهم، یقین دارم. «وا... ما هوَ ظنّ ولکنَّهُ الیقین» میگوید فکر نمیکنیم، احتمال نمیدهیم، یقین داریم، شکی نداریم که ما بر حق هستیم و میگوید من با افتخار و با لذت کشته میشوم.
این جملههای مسلم را خواهش میکنم با دقت حفظ کنید، فلسفه عاشورا و شهادت اصحاب اباعبدا...، به او میگوید شما «أظهرتُکم منکر» زشتیها را علنی کردید و به آن افتخار کردید «وَ دَفَنتُمُ المعروف» ارزشها، زیباییها، خیرات و کمالات را دفن کردید؛ «وَ تَأَمَّرتُم عَلَی النّاس بِغیرِ رضاً منهم» بر مردم با استبداد و دیکتاتوری حکومت میکنید، به زور؛ بدون رضایت مردم، مردم شما را نمیخواهند. مسلم میگوید بر مردم بدون رضایت مردم دارید حکومت میکنید، شما حق ندارید. «وَ حَمَلتُموهم عَلی غیرَ ما امرَکُمُ ا... به» برخلاف قانون خدا دارید حکومت میکنید؛ و بازدوباره این تعبیر، ببینید مُسلم دوبار این تعبیر را در آن شهادتش گفته «وَ عَمِلتُم فیها بِأعمال کسری و قیصر» مثل شاهان و امپراطوریها دارید حکومت میکنید ما این حکومت را قبول نداریم.
والسلام علیکم و رحمها...
هشتگهای موضوعی